سگ‌هایی که پشت ما پارس کردند...

ساخت وبلاگ
گفت‌وگو با مریم منصوری، کارگردان تئاتر «آخرین سفر» که در تالار مولوی روی صحنه است
 
 

یاسر نوروزی| مریم منصوری را با داستان‌هایش می‌شناسم، هرچند گویا در حوزه تئاتر فعال‌تر بوده است. با این حال «آخرین سفر»‌ نخستین قدم حرفه‌ای او در حوزه تئاتر است. کاری که با سرمایه شخصی، این روزها در تالار مولوی روی صحنه است. آنقدری هم جذابیت دارد که تا پایان دوست داریم ماجرا را دنبال کنیم، روابط بین کاراکترها را کشف کنیم و از خلال گفته‌ها و ناگفته‌های‌شان پی به تفکر جاری در صحنه ببریم. قصه درباره زن و مردی است که برای گذر از یک رابطه نافرجام تصمیم گرفته‌اند چند روزی را به مسافرت بروند. مکانی که آنها برای این مجال انتخاب کرده‌اند مشخص نیست اما به مهمان‌سرایی عجیب پا می‌گذارند که ناخواسته آبستن حوادث است. سگ‌هایی بیرون پارس می‌کنند در انتظار دریدن. صاحب ‌هتل با لبخندی مرموز ایستاده برای شیطنت کردن. زنی شبیه به فالگیرهای هندی نشسته برای پیشگویی کردن و.... در این گفت‌وگو تلاش کردم درباره سبقه حرفه‌ای کارگردان بپرسم و روابط کاراکترهای این نمایش.

مریم منصوری را به‌عنوان نویسنده می‌شناختم با کتاب «دو کام حبس». بعد سراغ شعر رفتید با کتاب «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» حالا هم با نمایش «آخرین سفر». البته این شمایی کلی از کارهای شماست و آنچه بیشتر از شما در رسانه‌ها دیده‌ام والا قطعا بین‌شان کارهای دیگری هم بوده، اما مقصودم این روند حرکت از داستان به سمت شعر و بعد تجربه نمایش است. چرا؟
خب، شاید این ترتیب تصاویر به خاطر نحوه ارایه کارها برای شما ایجاد شده است؛ چراکه من از دوران دبیرستان هم در مسابقات شعر و داستان شرکت می‌کردم و هم نمایش و اتفاقا سالی که دانش‌آموز پیش‌دانشگاهی بودم نمایش عروسکی ما از  دبیرستان عفاف ورامین در مسابقات کشوری رتبه نخست را به دست آورد و علاوه بر آن، من جایزه اول کارگردانی را گرفتم. نمایش «تا آفتاب» نوشته و کار من بود. بعد از آن من در هنرهای زیبا ادبیات نمایشی خواندم و در دوران دانشجویی کارشناسی یکی، دو نمایش را در جشنواره‌های دانشجویی کارگردانی کردم. نمایشنامه «اتاق گریم» آقای رحمانیان و «شب آوازهایش را می‌خواند» یون فوسه از آن جمله بود. بعد از دانشگاه به خاطر امرار معاش، جذب مطبوعات شدم. در رسانه‌ها در حوزه تئاتر و ادبیات می‌نوشتم و همچنان داستان نوشتن را دنبال می‌کردم. بعد از مدتی، در کنار داستان، شعر دوباره به سراغم آمد. شعر اصلا برای من جنبه تراپی داشت و دارد. یعنی شعر تنها گونه ادبی است که بی‌واسطه با من ارتباط برقرار و روحم را لمس می‌کند، عقل و مسائل بعدی در مرتبه دوم قرار دارد، اما در داستان یا نمایشنامه برعکس است؛ یعنی از احساسات و عواطفم به نفع عقل سوءاستفاده می‌کنم.
  وقتی روزنامه‌هایی که ما در آن کار می‌کردیم، توقیف شد، مجموعه شعرم در ارشاد ماند و بسیاری از دوستانم به همین دلیل مهاجرت کردند، من تصمیم گرفتم دوباره درس بخوانم. این‌بار در مقطع کارشناسی ارشد، در گرایش کارگردانی قبول شدم. بعد سال‌ها دلم برای تئاتر تنگ شده بود، شروع کردم به نمایشنامه نوشتن که در یکی، دو جشنواره، جزو کاندیداها بود و در برخی هم جایزه گرفت. «آخرین سفر»، یکی از آن نمایشنامه‌هاست که تصمیم گرفتم خودم کارگردانی‌اش کنم. این کار درواقع پروژه عملی پایان‌نامه کارشناسی ارشد من هم هست. همزمان متن را برای اجرا در تالار مولوی فرستادیم. متن پذیرفته شد و بعد هم در بازبینی فنی و هنری هم مورد قبول  واقع شد.


برسیم به نمایش. اول این‌که یک مفهوم جاری پشت نمایش وجود دارد که «آب» است و فقدان «آب» در منطقه‌ای که زن و مرد به آن‌جا رفته‌اند. آب در منطقه نیست. هر دو تشنه‌اند. از یک طرف مردم شهر یا روستا همه رفته‌اند برای اجرای مراسمی محلی به سرچشمه. آب حتی به شکل اجرایی هم در تئاتر شما نیست. یعنی آکواریوم وسط صحنه آب ندارد. کاراکترها وقتی حتی برای هم آب می‌ریزند، ما آن را نمی‌بینیم. این یعنی یک نوع حیات فاقد معنا. یعنی عملا نبود «آب». این تفکر پس‌زمینه و شیوه اجرایی خیلی جالب بود. در این‌باره بگویید.
در مرتبه متن،  نبود آب و تشنگی، دو مفهوم موازی بودند. حتی تشنگی را برای زن پررنگ‌تر کردم. به خاطر این‌که او هنوز بیشتر از مرد می‌خواست که در رابطه بماند و مرد هوایی شده بود. به خاطر همین نگاه استعاری به تشنگی بود که کوشیدم از مفهوم آب در  نمایشنامه در  رنگ‌های مختلف استفاده کنم و آن را در طول کار تبدیل به یک لایت موتیف کنم. به همین دلیل هم آب از تشنگی ظاهری هست  تا جوشیدن آب از دل سنگ که به آیینی برای رفع نیاز تبدیل می‌شود. درنهایت هم که ماهی، کاراکتر محوری کار که اتفاقا شنا هم بلد نیست، خودش را در آکواریوم هفت‌طبقه لابی می‌اندازد که می‌تواند تعابیر متفاوتی در خود داشته باشد؛ مفاهیمی نظیر پیوستن به اصل خود، سیراب‌شدن با کندن از آن زندگی قبلی و...
اما در حوزه اجرا ما مفهوم نبودن را به خالی بودن تبدیل کردیم؛ کما این‌که ظرف‌های غذا خالی است. لیوان‌ها خالی است و آکواریوم هم خالی است... و این خالی بودن را به موازات جهان استعاری متن، تبدیل به سازمان نشانه‌ای کار کردیم.


دقیقا چنین چیزی مشخص بود.
به این ترتیب ما می‌کوشیدیم تا اصالتی را که تلما و آرتور به بابیلون پلازا می‌بخشند، تهی جلوه  دهیم و بی‌کارش کنیم.  بابیلون پلازا، مدینه فاضله‌ای که آرتور می‌گوید نیست و اتفاقا برزخی است که روابط رو به اتمام را به قیامتش نزدیک می‌کند.


نکته بعدی درباره ایجاز است. برخلاف بعضی نمایش‌هایی که این روزها دیده‌ام، صحنه‌ها بدون اضافه‌گویی یا حشو و زوائد پشت هم می‌آیند. قصه از همان جایی که باید شروع شود، آغاز می‌شود. تعلیق خوبی هم داشت. در هر حال حضور زن و مرد در یک فضای غریب، سگ‌های بیرون از خانه، یک آکواریوم چند طبقه پر از ماهی، مرد ناشناسی مثل صاحب‌ هتل، نوکر کرولال؛ به‌نظرم همه اینها به جذابیت نمایش اضافه کرده است.
برای من موقعیت موقتی مسافرخانه و غریبگی کاراکترهای محوری در آن محیط خیلی مهم بود. کوشیدم که  موقعیت سفر و غریبگی را تبدیل به استراتژی متن کنم. به همین دلیل هم بسیاری از شاخه‌های قصه بسط داده نمی‌شود و این دقیقا به‌خاطر موقعیت مکانی مسافرخانه است. در این مکان، به خاطر موقتی بودن و محدودیت زمان، شما امکان عمیق‌شدن و بسط زیاد مسائل را ندارید. مگر این‌که با تاش‌هایی دراماتیک و در موقعیت‌ها، نشانه‌هایی از شخصیت‌ها را ببینید. کمااین‌که تاش‌هایی از شخصیت سارا و آرتور برملا می‌شود، اما علی و ماهی به‌خاطر شناخت هفت ساله قبلی که از هم داشتند، در این، موقعیت هم به شناخت عمیق‌تری نسبت به هم می‌رسند و حتی ماهی به نقطه‌ای می‌رسد که  دیگر نمی‌خواهد ادامه دهد.


اما به‌نظرم روابط تعریف ‌نشدند. البته بخشی از ابهام، ملهم از ابهام زمان و مکان نمایشنامه است که قابل درک هم هست. چون ما نه می‌دانیم کجای نقشه هستیم و نه می‌دانیم کجای زمان. فقط به جهت بعضی دیالوگ‌ها متوجه می‌شویم که احتمالا در یک دهه اخیر می‌گذرد؛ مثلا این‌که مرد مهندس کامپیوتر است و می‌شود حدس زد ماجرا در دهه اخیر می‌گذرد یا نشانه‌هایی از این دست. اما بخش دیگری از ابهام در روابط به نظرم غلوشده آمد، چون به ارتباط ما با آدم‌های نمایش ضربه می‌زد.
طول مدت نمایش ۴۵دقیقه است و زمان طولی داستان نمایش چند ساعت است. از غروب تا شب، بعد از شام. شما به چه شناخت عمیقی در  این مدت‌زمان می‌توانید برسید؟ مگر در رابطه با کسی که از قبل می‌شناختید و حالا در موقعیت جدید، او در مرتبه آزمون قرار می‌گیرد، کمااین‌که اصل این سفر هم یک آزمایش است برای این زوج. چیزی شبیه آزمون آتش برای سیاوش که اگر راستگو باشد، نمی‌سوزد، اما علی در این بازی می‌سوزد و ماهی تصمیم می‌گیرد به این تشنگی هفت ساله پایان دهد.


شاید بهتر است این‌طور بپرسم که ارتباط بین این زن و مرد چیست؟ چرا با هم مشکل دارند؟ مرد هوس‌باز است؟ تنوع‌طلب است؟ اگر هست چرا زن این‌همه ‌سال با او بوده؟ چون آنقدرها هم شیفته مرد نیست یا دست‌کم در نمایش شما نیست. زن از کجای این رابطه آنقدر آسیب دیده که باعث می‌شود در پایان خودکشی کند؟ این ته ‌خط بودن یا به ته خط رسیدن این زن را من ندیدم. دیوانگی یا لحظات جنون‌آمیز هم ندارد که خودکشی‌اش را مربوط به آن بدانیم. کلا متوجه نوع این رابطه یا مشکل اینها نشدم.
کمی درباره رابطه نوشتن، در ایران مشکل است. چون یک‌سری از خطوط آن به مرزهایی می‌خورد که محدود می‌شود. یعنی به راحتی در مورد چرایی عمیق شدن رابطه این دو نمی‌توان حرف زد. اما ما کوشیدیم در حرکت‌های هماهنگ بدن‌ها و منافات‌شان با آنچه می‌گویند، صمیمیت‌شان را نشان دهیم، اما این‌که در پایان‌بندی کمی شتابزده بوده‌ایم، با شما موافقم.


در مجموع ولی واقعا خسته نباشید می‌گویم. به‌راحتی نشستم و کار آنقدر جذابیت داشت که تا پایان مرا کشید و دیدم‌. اگر نکته‌ای هست به‌عنوان حرف پایانی شما دوست دارم، بشنوم.
لطف دارید. من فقط می‌خواهم در پایان اشاره‌ای داشته باشم به حال بد اقتصاد فرهنگ و هنر. این حال بد را همه ما در حوزه ادبیات سال‌ها زندگی کرده‌ایم که متاسفانه خلاقیت ادبی در کشور ما اصلا اجر مادی ندارد، اما در حوزه تئاتر با شکل‌گیری قارچ‌گونه تئاترهای خصوصی و رشد تبلیغات محوری و برندبازی، کمی وضع نگران‌کننده است. زمانی تماشاگر تئاتر به فهیم بودن و روشنفکری معروف بود، اما حالا نبض تماشاگر تئاتر در دست ستاره‌ها و فالوورهاست و گاهی سالن‌هایی با کارهای فرهنگی که اتفاقا عیارهای هنری را هم رعایت می‌کنند، خالی هستند و از آن‌سو، سالن‌هایی فقط به صرف حضور ستاره یا پشتیبانی تبلیغی ستاره‌ها پر می‌شوند. در این هیاهوی تبلیغات و فالوورها و لایک‌های سرانگشتی نمی‌دانم چه بلایی سر زیبایی‌شناسی، فرهنگ، اندیشه و به‌طورکلی انسان می‌آید.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

این مطلب در صفحه 9 روزنامه شهروند، شماره 986 به تاریخ 16 آبان منتشر شده است.

 

من خواب دیدهام...
ما را در سایت من خواب دیدهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mankhabdidehamo بازدید : 96 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 8:02